قسمت یازدهم
" آرامش "
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
بیخوابی و شوریدگی ناهید هر لحظه بدتر و بدتر میشد
چشمانش گود رفته بود و هر دستی که روی پوستش میکشید کبودی اش تا چند دقیقه باقی میماند
قرص و دارو هم کارساز نبود
از بیخوابی ضعیف شده بود و مدام سرگیجه میگرفت
دیدن وضعیت ناهید، خسرو را پریشان کرده بود و کاری هم از دستش بر نمی آمد و مدام نگاهش میکرد و چشمانش پر میشد و بغضش میگرفت
تنها چیزی که ناهید را کمی آرام میکرد نواختن ویولن بود
نواختن ویولنی که خسرو را نا آرام میکرد و ناهید را آرام
خسرو تمام این نت ها را آماده کرده بود که شاید روزی برای چشمان سرشار از عشق ناهید بنوازد که برای بوسه برق میزند
یا آن نیمه شبی که معاشقه به پایان رسیده و ناهید روی دستانش لم داده است
برای آن بعد ازظهر پنج شنبه ای که ناهید پیراهن کوتاهی پوشیده و در بالکن موهایش را تاب میدهد و خورشید لای گیسویش عاشقی تمرین میکند
برای آن زمانی که
.....
اما حالا با تمام احساسش برای حال ناخوب ناهید مینواخت تا کمی رنگ آرامش بگیرد
حالا تنها دغدغه اش خوب شدن ناهید بود و عاشقی یادش رفته بود
آدم ها وقتی حالشان خوب نیست و دلشان گرفته باید یک نفر را داشته باشند که هر چه در دل دارند برایش بگویند و بگویند و بگویند و آخر از خستگی روی زانویش خوابشان ببرد
حالا نوبت چنگ زدن گیسو و هر از چند گاهی بوسیدن پیشانی ست
که خسرو دل در دلش نبود برای نوازش ناهید
شب از نیمه گذشته بود و عمه فرحناز خوابش برده بود که خسرو زیلویی در حیاط پهن کرد و ناهید کنارش نشست تا شاید بی خوابی اش اندکی رنگ آرامش بگیرد
خسرو ساز را در دست گرفت و ناهید خیره به تصویر فرخ در گوشی تلفن همراهش ،دل سپرد به سازی که غم چندین سال عاشقی و دم نزن در آن جاری بود
خسرو آنشب بی پروا مینواخت و چشمانش را باز نمیکرد که ناهید به رسم گذشته شروع به خواندن کرد
خودت که دیگه نیستی ...نبایدم بدونی ...عذاب غیر از این نیست که چشم به راه بمونی
ن خسرو روانی شده بود و ناهید صدایش را بالا برد و به یکباره خیره به تصویر فرخ زیر گریه زده و هق هق زنان بغض چند روزه اش را شکست
خسرو دست از ساز نمیکشید و از گریه کردن ناهید به پهلوی صورت اشک میریخت
ناهید بعد از مدتی طولانی گریه هایش تمام شد و سرش را روی پای خسرو گذاشت و چشمانش را بست
چشمانش را بست و بعد از چندین روز خواب را در آغوش کشید
خسرو دستش را مقابل دهان گرفته بود و از خوشحالی اینکه ناهید خوابش برده گریه میکرد
و با ترس موهایش را نوازش میداد
چند دفعه سرش را پایین برد تا پیشانی اش را ببوسد اما جرات نکرد و به نفس کشیدن صورت اشک آلودش اکتفا کرد و از دیدن سر ناهید روی پاهایش دلش غنج میرفت و نفس عمیق میکشید
آن شب تا به صبح از جایش تکان نخورد تا مبادا ناهید بیدار شود
پیراهنش را روی ناهید انداخت و از جایش تکان نخورد و تا صبح کمر درد و پا درد را به جان خرید
آخر خسرو، ناهید را دوست دارد و هیچ حالی شیرین تر از این نیست که راحتی خودت را نادیده بگیری برای لحظه ای آرامش یار
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خسرو، ناهید را دوست دارد
علی سلطانی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
قسمت اول : هیچ کس نمی دانست ◄ قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄ قسمت سوم : ضربه مغزی قسمت چهارم : تصادف ◄ قسمت پنجم : مات و مبهوت ◄ قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄ قسمت هفتم : بی خوابی ◄ قسمت هشتم : شوریده حال ◄ قسمت نهم : نیمه شب ◄ قسمت دهم : قانون سوم نیوتون ◄
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
برو بچی که با اندروید هستند داخل بخش پاندا داخل منوی خروجی قسمت های قبلی رو قرار دادیم و آبدیت میکنیم اونجا رو بعد از این